شب یلدا بهانه ای برای دور هم بودن است، یلدا را همچنین می توان جشن و گردهمایی خانوادگی دانست.
در شب یلدا خویشاوندان نزدیک در خانه بزرگ خانواده گرد می آیند. به بیانی دیگر، در سرمای آغازین زمستان، دور کرسی نشستن و تا نیمه شب میوه و آجیل و غذا خوردن و بهفال حافظ گوش کردن از ویژگی های شب یلدا است.
برگزاری مراسم یلدا، اگر بتوان نام جشن بر آن نهاد، آیینی خانوادگی است و گردهمایی ها به خویشاوندان و دوستان نزدیک محدود می شود.
در کتاب ها و سندهای تاریخی به برگزاری مراسم شب یلدا اشاره ای نشده است.
امروزه شب یلدا را جشن می گیرند، یعنی آخرین شب پاییز، نخستین شب زمستان، پایان قوس، آغاز جدی و درازترین شب سال.
واژه یلدا سریانی و به معنی ولادت است.
ولادت خورشید (مهر، میترا) و رومیان آن را ناتالیس انویکتوس یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر نامند.
زایش خورشید و آغاز دی را، آیین ها و فرهنگ های بسیاری از سرزمین های کهن آغاز سال قرار دادند،
به شگون روزی که خورشید از چنگ شب های اهریمنی نجات می یافت و روزی مقدس برای مهرپرستان بود.
در لغت نامه دهخدا درباره این سنت کهن چنین آمده است:
یلدا لغت سریانی است به معنی میلاد عربی و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند، از این رو، بدین نام نامیده اند.
شب یلدا یا بلندترین شب سال اول زمستان و شب آخر پاییز است و در بیشتر نقاط ایران در این شب مراسمی انجام می شود
و یکی از زیباترین شب ها در بین ایرانیان است،
در این شب رسم و رسوم مختلفی انجام می شود،
از جمله خوردن هندوانه، آجیل، و بسیاری خوراکی های دیگر تا حافظ خوانی و شب شعر.
انسان همواره به دریا به عنوان محلی پر از شگفتیها و اسرار نگریسته است. دریا آن چنان مملو از اسرار و معماهاست که حتی اقیانوسشناسان بزرگ نیز نمیتوانند ادعا کنند که به تمامی رازهای آن پی بردهاند. در این انشا به برخی خصوصیات دریا میپردازم.
دریا، پر از شگفتیهاست. کوچکترین گیاهان ذرهبینی و همچنین تنومندترین گیاهان در دریاها میرویند. تاکنون راهی برای پی بردن به شماره موجودات دریایی و حتی تخمین میزان آنها که سر به میلیاردها میزند، پیدا نشده است. دانشمندان ثابت کردهاند که حتی در عمیقترین نقاط دریا نیز جانورانی یافت میشوند. در اعماق دریا آنجا که نوری نیست، جانورانی وجود دارند که از خودشان نور ساطع میکنند. میتوان گفت این تدبیری ازسوی آفریدگار جهان است که در آن تاریکی مطلق، جانوران دریایی بتوانند به راحتی زندگی کنند. اندام چنین جانورانی، چنان مقاوم و محکم است که میتواند فشار زیاد آب را در اعماق دریا تحمل کنند. عظیمترین جانوران روی زمین را نیز در دریاها میتوان پیدا کرد.
دریا یکی از مهمترین منابع تغذیه انسان را تشکیل میدهد و همه ساله میلیونها تن گوشت تازه از دریا صید میشود. خداوند مهربان چنان محیط دریا را آماده کرده که موجودات دریایی در بهترین شرایط رشد و پرورش مییابند. امروزه به لحاظ پزشکی ثابت شده است که مواد غذایی دریایی و گوشت ماهیها، سالمترین و غنیترین منبع غذایی است که سرشار از ویتامینهای مفید برای بدن انسان است.
آب تمام دریاها شور است به راستی اگر آب دریا شیرین بود، چه اتفاقی میافتاد؟ مسلماً مقاومت آب شور دربرابر فاسد شدن، از آب شیرین بیشتر است اگر آب دریاها و اقیانوسها، شیرین بود، خطر گندیدن آب بیشتر میشد در آن صورت، در آب دریاها موجودی زنده باقی نمیماند. بدین ترتیب بخش عظیمی از منبع غذایی و حتی دارویی انسانها، از میان میرفت. از طرف دیگر با فاسد شدن آب دریاها و اقیانوسها، حیات انسانها و سایر حیواناتی که در خشکی زندگی میکنند، نیز مورد تهدید قرار میگرفت. اینجاست که باید تدبیر خداوند مهربان و حکیم را سپاس گفت.
امروزه دریاها و اقیانوسها، از مهمترین راههای ارتباطی میان قارهها و کشورها هستند و خداوند از این مسئله به عنوان یکی از نعمتهای خود برای بشر یاد میکند. به خواست و اراده او پهنه دریاها ازجمله بهترین راهها برای سفر انسانها و حمل و نقل کالاهای مورد نیاز او از نقطهای به نقطه دیگر است.
با دانستن این همه خصوصیات دریا نتیجه میگیریم که دریا، این فضل و رحمت خداوند را قدر بدانیم، از آن به بهترین شکل استفاده کنیم و آن را آلوده نسازیم.
از ابری که تمام آسمان را فراگرفته است دوباره باران میبارد. باران آنقدر شاعرانه است که دل مرا با خود به دنیای شعر و ادبیات میبرد. به آن جایی که باران میبارد و قطره از دیدن دریا خجل میشود.
به این فکر میکنم که چرا وقتی یکی قطره باران ز ابری چکید، خجل شد؟ شاعر میگوید از کوچکی خودش و پهناوری دریا شرمنده شد تا اینکه رفت در دل صدفی جای گرفت و به مروارید تبدیل شد.
شاعر برای تواضع داشتن این شعر را سروده اما به نظر من این قطرهها خود مروارید هستند. حتی از مروارید هم ارزشمندتر هستند. چرا که ما برای ادامه حیات به مروارید نیاز نداریم اما به باران نیازمندیم.
البته فقط نیاز نیست که باران را دوست داشتنی میکند. باران آنقدر لطیف است که گویی دست طبیعت میخواهد به زمین مهربانی کند و او را مثل مادری که کودکش را نوارش میکند، لوس کند. باران مثل دانههای مرواریدی است که آسمان به زمین هدیه میدهد. مثل دامادی که بر سر عروس مروارید میپاشد، آسمان هم رشتههای دراز مروارید را به زمین هدیه میکند. باران مثل دعایی است که مستجاب میشود و نشانههای استجابت را در گوش زمین زمزمه میکند. باران یک مهمان است، مهمانی که دست خالی نمیآید و دوست داشتن را به خانه ما هدیه میآورد.
و لطافت باران همچنان در ادبیات رسوخ میکند. خواجه عبدالله انصاری در مناجاتنامه خود میگوید:«الهی… بر جانهای ما جز بارانِ رحمت خود مبار». این تشبیه رحمت خداوند به باران بسیار زیباست. همه میدانیم که رحمت خداوند چقدر بیکران است. وقتی خواجه به باران تشبیهاش میکند، یکی از نشانههای بیهمتا بودن لطافت و مهربانی باران است.
و نه فقط در ادبیات که وقتی باران میبارد کشاورزان که رزقشان را از زمین میگیرند و برای جوانه زدن دانهها به آب نیاز دارند، رو به سوی آسمان کرده و خدا را به خاطر باریدن باران شکر میکنند.
باران از جمله نعمتهای خداست که در زندگی ما نقش بسیاری دارد و ما به خاطر آن باید از خدای مهربان سپاسگزاری کنیم.
صدایی توی دنیا هست که لذت شنیدن آن خستگی و کسالت را رفع میکند و آن صدای منظم ریز ریز باریدن باران است.
دلگیرترین روز هفته بود. کلاس در سکوت فرورفته بود. از پنجره که به بیرون نگاه میکردی، رنگ خاکستری آسمان توی چشم میخورد. معلم داشت از یکی از دانشآموزان درس میپرسید. بقیه خسته و بیرمق نگاهش میکردند. آن دانشآموز به آهستگی و گاهی با اشتباه جواب میداد و بیشتر مواقع سکوت میکرد.
در همین وقت ناگهان صدایی برخاست. صدایی که مثل نوازش گوشها و یا دست کشیدن بر سر احساس بود. خستگی از تن همه در رفت. بر لبهایی که تا چند دقیقه پیش به طرف پایین کشیده بودند، لبخند نشست.
صدای برخورد باران با پنجره کلاس به گوش میرسید و هر دانشآموزی چیزی میگفت. صدای باران یک نفر را یاد بچگیهایش میانداخت که با بچهها توی کوچه زیر باران بازی میکردند. یکی از بچهها گفت:«من صدای باران را که میشنوم، یاد صدای پای پدرم میافتم که به خانه نشاط میآورد. صدای پای باران واقعا زیبا و نشاط آور است».
یکی دیگر گفت:«من با صدای باران یاد موسیقی میافتم. من به موسیقی علاقه زیادی دارم و به نظرم سمفونی باران زیباترین موسیقی دنیا است». دیگری بیمقدمه و با لحن شاعرانه گفت:«بیا تا شعر باران را بخوانیم…» بچهها با صدای بلند خندیدند و به او گفتند که باران، شاعرش کرده است.
پس از دقایقی زنگ خورد و دانشآموزان با خوشحالی از کلاس بیرون رفتند تا همراه باران سرود زندگی بخوانند.
صدای باران همیشه زیباییهای زندگی را به خاطر میآورد. صدای باران زیباست و شعر باران زیباترین شعر هستی است. من که عاشق صدای باران هستم.
تابستان امسال خیلی هوا گرم بودکه هنوزم آثارش پیداست من دراین فصل سال وامسال تونستم کتابها و رمانهایی رو مطالعه کنم و از اوقات فراغتم کمال استفاده رو ببرم همچنین با شرکت در کلاسهای شنا و آمادگی جسمانی تونستم دل خودم وسلامتی خودمو تضمین کنم.
البته متوجه بیماری ای از خودم شدم که اونم خالی از لطف نبود چون پی به این بیماری بردم و مجبورشدم تا هر چند وقت یکبارخودمو در بوته آزمایشگاه قرار دهم و چک کنم
دراین فصل من باگرمای زیاد تابستون و شرایط روزه گرفتن مواجهه بودم هر چند که علما میگویند صواب اون بیشتره نمی دونم خلاصه براتون بگم که در فصل تابستون من در جشنواره قرآنی برنده شدم و قرارشد که ما رو ببرندساری منطقه گهر باران دانشگاه علوم پزشکی اما بدلیل ثبت نامهای دانشجویان تا تاریخ جاری که هنوز موفق به اینکارنشده ام.
من درتابستان امسال دو تا ازکاربران خوب راسخونوملاقات کردم و احساس شعف میکردم .
من دراین فصل تاجائیکه تونستم به یک مجموعه فرهنگی و نگهداری کودکان و امورخیریه مانندی کمک کردم و پیش خدای خودم راضیم امیدوارم که تونسته باشم گام کوچکی دراین راه برداشته باشم
درضمن درطول ایام ماه مبارک رمضان و هنگام دعاهای شبانه از طریق شرکت درحسینیه های مذهبی متوجه احساس کمکی شدم که برادران حسینی در حسینیه احساس نمودند بنابر این هر چند از نظر مالی در مضیغه هستم اما کمک مالی نمودم البته ناگفته نمونه که فقط انحصارا “کمک مالی نیست بلکه ما هر قدمی که برای حسینیه یا هر مرکز دیگه ای برمی داریم در جایگاه خودش نوشته میشه.
همچنین من درفصل تابستان به دیدار کودکان معلول شهید فیاض بخش مشهد رفتم و چند جعبه میوه برای اونها خریدم و از آنجائیکه دردوران دبیرستان معلممون یادداده بودندکه باید با آنها به نرمی رفتار کنید
براشون میوه پوست کندم وبه دستشون دادم چون بعضیهاشون اصلا”توان پوست کندن میوه رونداشتند و یاخیلی سنشون کوچک بود. البته قصدم از به تصویر کشوندن اعمالم به هیچ عنوان نبود فقط خاطراتی داشتم که خواستم دراین انشا بگم…
ماه رمضانماهی است که به خاطر خصوصیات آن از دیگر ماهها متمایز میشود و مهمترین ویژگی آن روزهدار بودن مسلمانان در این ماه است اما روزه با هر شرایط و در هر صورت قبول نمیشود.
اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلط هستیم و بالاخره بر نفس خودمان بیشتر مسلط هستیم و میتوانیم جلو نفس اماره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست. اما اگر ماه رمضانی گذشت و تمام شد و بهره ما از ماه رمضان- آنطور که پیغمبر اکرم فرمود که بعضی از مردم بهره و استفادهشان از روزه فقط گرسنگی و تشنگی است- فقط این بوده که یک ماه گرسنگی و تشنگی کشیدیم (اغلب هم از بس که سحر و افطار میخوریم تشنه و گرسنه هم نمیشویم ولی لااقل بدحال میشویم)، یک بدحالی پیدا کردیم و در نتیجه این بدحالی قدرت ما بر کارکردن کمتر شد و بعد آمدیم روزه را متهم کردیم که روزه هم شد کار در دنیا؟!
بعضی از دانشآموزان میگویند من در تمام این ماه رمضان قدرت درس خواندنم کم میشود و بعضی هم که اهل کارهای سخت هستند میگویند قدرت کارم کم میشود و توان انجام کار ندارم، پس روزه بد چیزی است، این علامت قبول نشدن روزه ماست؛ چون روزه را باید از صمیم قلب بگیریم.
درصورتی که اگر انسان در ماه رمضان روزه گیر واقعی باشد، اگر واقعاً به خودش گرسنگی بدهد و همینطور که گفته شده است سه وعده غذا را تبدیل به دو وعده کند، یعنی قبلاً یک صبحانه و یک ناهار و یک شام میخورد، حالا دیگر ناهار نداشته باشد، افطارش فقط به اندازه یک صبحانه مختصر باشد، بعد هم سحر نه خیلی زیاد بر معده تحمیل کند بلکه یک غذای متعارف بخورد، بعد احساس میکند که هم نیروی بدنیاش بر کار افزایش پیدا کرده است و هم نیروی روحیاش بر کار خیر و برای تسلط بر نفس. این حداقل عبادت است.
از آنچه گفتیم نتیجه میگیریم که برای بهره بردن از ماه رمضان باید به قلبمان مراجعه کنیم و به جای اینکه به ظاهر روزه و گرسنگی و تشنگی دقت داشته باشیم، به این فکر کنیم که چگونه با روزه گرفتن تبدیل به انسانی بهتر شویم.
ماه رمضان ماهی است که با همه ماهها فرق دارد و ما در این ماه روزه میگیریم. من در انشای خود قصد دارم خاطره اولین روزی را که روزه گرفتم، بنویسم.
بچه که بودم همه ذوق و شوقم این بود که سحرها با پدر و مادرم بیدار شوم و سحری بخورم. اما مادرم همیشه ضعیف و نحیف بودن مرا بهانه میکرد و مرا برای سحری خوردن بیدار نمیکرد تا اینکه هفت ساله شدم و به مدرسه رفتم و از همکلاسیهایم شنیدم که روزه میگیرند، به همین خاطر از مادرم با اصرار خواستم که مرا برای سحری بیدار کند. چقدر آن سفره سحری را دوست داشتم. برای اولین بار در کنار خانوادهام نشستم و صدای روح بخش دعای سحر را شنیدم. احساس میکردم بزرگ شدهام. البته مادرم گفت که چون از بقیه کوچکتر هستم، نمیتوانم روزه کامل بگیرم و روزهام کله گنجشکی خواهد بود ولی خواهر و برادرم روزه کامل میگرفتند. چند روز روزه کله گنجشکی گرفتم تا اینکه یک روز بالاخره قصد کردم که روزه کامل بگیرم. ظهر ناهار نخوردم و تشنگی و گرسنگی را تا عصر تحمل کردم. فقط چند ساعت به افطار مانده بود که تشنگی آنقدر به من فشار آورد که رفتم یک لیوان پر از آب خوردم. بعد از اینکه تشنگیام رفع شد، عذاب وجدان گرفتم و شروع کردم به گریه کردن! مادرم پیش من آمد و با مهربانی پرسید:«چرا گریه میکنی؟ امروز خدا از تو خیلی راضی است چون اولین روزه کامل را گرفتی.» من که با این حرف داغ دلم تازهتر شده بود، گریهام شدیدتر شد و با صدای بلند گریه کردم و گفتم: «مامان من روزم باطل شد چون آب خوردم!» مادرم با مهربانی دستی به سرم کشید و گفت: «عزیزم روزت باطل نشده و تو هنوز روزهای چون هنوز به سن تکلیف نرسیدی روزهات قبول است. تازه اگر حواست نباشد و چیزی بخوری، باز هم روزهات باطل نمیشود.» از این حرف مادرم آنقدر خوشحال شدم که حد نداشت.
از این انشا نتیجه میگیریم که سراسر دوران کودکی گذشته از خاطرات تلخ و شیرین و مهر و محبت والدین و همدلی در انجام واجبات دینی در خانواده پر است. همینطور خاطره اولین روزه، خاطره شیرین روزی است که دیگر هیچ وقت در عمرمان تکرار نمیشود.
مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه ی خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست.
ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستای تواند. ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.
بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات.
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی روم، بدان پس از گذشت سال ها، سال مهرت در دلم جاری می ماند.
دوستت دارم، اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم
نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش می کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد.
حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست را به من نشان داد.
ای مادرم، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی شود.
ای کسی که آوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است
به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش.
در قاره آسیا فقط و فقط یک کشور است که انگشت به نشان تمام کشورهای بیگانه است و هرکس نام این کشور را می شنود؛ بی اختیار در باره ی آن به فکر فرو می رود. فکر می کنید این کشور کجاست؟! آری درست حدس زده اید! آن کشور با عظمت ایران است. سرزمین گل های لاله و سرزمین پهلوانان دلیر، وطن همان قهرمانان بزرگوار و پرافتخار است. آن سرزمین، کشور من، کشور تو و کشور تمام ملتی است که از جان خود برای سربلندی و آبادانی این وطن و مردم آن می کوشند.
ایران بناها و یادگاری هایی را اززمانهای کهن به جای گذاشته که از نظر خلق جهان بی نظیر و پدیده یا معجزه ای باور نکردنی و زیبا می باشد. به طور مثال در همین شهر خودمان بناهایی مانند نارین قلعه، مسجد جامع، امامزاده سیدعلی (ع) و… و در شهر های دیگر هم که ینگریم بناهایی همچون تخت جمشید، پل قزوین، سی و سه پل،غار علیصدر، عالی قاپو و… چشم جهانیان را به خود خیره کرده است.
ایران در مشرق زمین این کره ی خاکیست و دارای ثروت های عظیم بسیار و منابع سرشاری مانند نفت و گاز است. اگر به تاریخ ایران نیز توجه کنید؛ ایرانیان همیشه عاشقانه و صادقانه کوشیدندکه در آن زمان ایران مانند نگینی در روی کره ی زمین بدرخشد.
کشور بزرگ ما دارای پرچمی سه رنگ است که نشانه ی استقلال و آزادی مردم ماست و همیشه همراه با سرودی شور انگیز به اهتزاز در میآید.
مهم ترین عامل سربلندی وطنم، شیعه بودن و وجود اسلام ناب محمدی در کشور من است. در کشور ما همه مردم پیرو پیشوای دینی خود حضرت آیت الله خامنه ای هستند و به علت راهنمایی های رهبر خوب و شایسته، ملت ایران از نفوذ و دخالت بیگانگان منفور است و خواهد ماند.
اینها همه از لطف خداوند بزرگ و متعال است که همیشه کشور ما آباد و سربلند و تا ابد در برابر کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا پیروز و موفق خواهد بود.
ما وظیفه داریم برای قدر دانی از این نعمات بزرگ تا آخرین قطره خون بکوشیم و سوگند یاد می کنیم در این راه لحظه ای از پای ننشینیم تا همیشه این کشور با عظمت بماند.
در این جاست که با خود فریاد می زنم:
چو ایران نباشد تن مباد||||||||||||بدین بوم و بر زنده یک تن مباد.
در یک صبح بهاری در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم و پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را می بلهیم و به ابر های در اسمان ؛خورشید نورانی به طبعیتی زیبا و سر سبز به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنم و در دل به این همه زیبایی و پاکی شکر می گویم.
در صبح روز بهاری در شهر شلوغ و پرهیاهو و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم با نگاه به پنچره می بینیم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنیم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید .. به ابرهای سیاه و خشن به خورشید که پشت ابر ها قایم شده به ساختمان های بلند به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنیم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در انجازندگی می کردم.
زندگی روستایی آرام و آهسته پیش میرود. زندگی روستا هنوز هم خالی از سر و صداست و فرسودهشدن از سختیها و هیاهوی زندگی شهرنشینی غایب همیشگی آن. در روستاست که شادیها و غمها تقسیم میشوند. آدمهای روستا به هم نزدیکترند و آنجاست که همسایه از حال همسایه خبر دارد.
آدمهایی که همیشه در جستجوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند، تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارند و برای همین است که خیلی وقتها میگویند خوشا به حالت ای روستایی. روستایی خبر از بوقهای پی در پی ماشینها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.
زندگی شهری اما نقطه مقابل روستاست و گذران زمان در شهر خود قصهای متفاوت از روستا دارد. زندگی شهری مهارت و فوت و فن خاص خود را طلب میکند. در شهرها انگار پایانی برای سر و صدا و هیاهو نیست. صدای خیابانها، ماشینها و آدمها آنقدر آزاردهنده است که گاهی به سرت میزند همه چیز را رها کنی و به کنجی دنج پناه ببری، البته اگر بتوان در شهرها جایی این چنین یافت. زندگی شهری، زندگی آرام و بیدغدغهای نیست.
آدمها در شهرها هر روز بیتفاوت از کنار یکدیگر میگذرند. ارتباطها در شهرها جزییاند و زود گذر. آدمها نسبت به هم بیتفاوتند و غرقشدن در شلوغی و هیاهوی شهرها مرگ صمیمیتها و عاطفههاست. شهر انگار که دنیای بیگانههاست.
اربعین در لغت به معنی چهلم است
و در اصطلاح به بیستم صفر ۶۱ هجری قمری، چهلمین روز کشته شدن حسین بن علی فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا، امام سوم شیعیان اطلاق می گردد.
انشا نوشتن درباره مردی که به من شجاعت و آزادگی را یاد داد سخت است
انشا نوشتن درباره کسانی که سخت ترین سختی ها را در راه عدالت کشیدن سخت است
ولی می نویسم تا گفته باشم در این انشا کلمه یا حسین را
بله یا حسین کلمه ای است که در تاریخ خواهد ماند همانطور که بعد از ۱۴۰۰ سال مانده است
اربعین برای ما شیعه علی ع مهم است چون می توانیم باز هم یادی کنیم از امام حسین و خانواده او که ظلم های بسیاری را دیدند
اربعین حسینی یادی است برای ماندگاری بزرگ مرد تاریخ و مرد مبارزه با ظلم
کاش ما هم در زمان خودمان که این همه اختلاس و ظلم زیاد شده است کسی داشتیم که شجاعت امام حسین را داشت
ولی ما همه دنبال خوشی های خودمان هستیم
مردم ایران هر سال چقدر هزینه ها می کنند و به کربلا می روند تا در اربعین حسینی آنجا باشند
ولی من فکر می کنم به جای این کار بیایند پول هایشان را بگذارند برای فقرا و مردم نیازمند کار بهتری خواهد بود
در اربعین حسینی مردم ایران دوباره هیئت های عزاداری را راه می اندازند و دوباره گریه می کنند
من و دوستانم کلا محرم و اربعین حسینی را دوست داریم روز های خوبی هستند
همه مردم در روز های محرم و اربعین حسینی مهربان تر می شوند و حالا به ظاهر هم که شده گریه هم می کنند
خلاصه محرم و اربعین حسینی که تکمیل کننده آن هست به ما درس های بزرگی می دهد که فکر می کنم آدم های کمی به آن فکر می کنند.
انشا شماره یک
به نام خدا انشا خود را درباره کتاب اغاز میکنم
کتابها نه فقط مرکبی نوشته شده بر کاغذ هستند، بلکه گویندگانی هستند که با شنونده خود سخن میگویند.
در واقع کتابها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب میکنند.
در این بین کتابها اگر از خوبیها، زیباییها و راستیها بگوید، درخت زندگی، پربار و محکم خواهد شد. کتابهای مفید و علمی، در شرافت و افتخار، برتر از حتی خون شهیداناند و چنان گران بهایند که حضرت رسول (ص) در این مورد میفرماید: «هرگاه مؤمنی از دنیا برود و و از او یک ورق که بر آن نکته علمی نگاشته شده باشد، باقی بماند، سپری بین او و آتش جهنّم خواهد بود.
باید در انتخاب کتاب دقت کنیم، چرا که بعضی از کتابها خیلی عمیقند که جهان با همه وسعتش در آن گم میشودو بعضی از آن ها آن قدر کوچکند که خود را به زور نشان دادهاند.
ممکن است نه به عمق کتابهای خیلی عمیق پی برده و نه از کوچکی کتابهای سطحی سودی ببریم پس باید کتابی که انتخاب می کنیم مناسب با قدرت درک و فهم ما باشد. کتاب باید مفید باشد.
باید وقتی کتاب میخواهی، چیزی بفهمی، چیزی را حس کنی، باید چیزی را به دست آوری، باید نفعی و معنایی ببری؛ حداقل به اندازه وقتی که گذرانده ای. باید کتابها مفید و بزرگوار باشند.
.
.
.
انشا در مورد کتاب و کتاب خوانی
انشا شماره دو
معلم از ما خواست تا فکر کنیم و دربارهی کتاب و کتابخوانی انشایی بنویسیم و من باید بگویم هیچچیز بهتر از این نیست که آدم بنشیند فکر کند و درباره کتاب و کتابخوانی انشایی بنویسد. و من هم برای اینکه بتوانم انشای خوبی بنویسم خیلی فکر کردم و خیلی تهقیق کردم. و طبق معمول به سراق بابایم رفتم و به او گفتم :« بابا جان! کتاب چه اهمیتی دارد؟» و بابایم بلافاصله بعد از یک مکث 30 دقیقهای توضیحاتی برایم داد و من از حرفهای بابایم چیزهای زیادی فهمیدم. مثلا من فهمیدم که کتاب باعث به هم رسیدن خیلیها شده است. مثل خشایار خاله کبری من که در دانشگاه آنقدر به سوگل یکی از همکلاسیهایش، کتاب داد و کتاب گرفت که آخرش حراست دانشگاه فهمید و آنها را فرا خواند و در آنجا آنها را به شایستگی ارشاد کرد و الان سوگل با 1363 عدد سکهی یک میلیون و سیصد هزار تومانی زن رسمی و قانونی خشایار است.
همچنین من فهمیدم که کتاب باعث جدایی خیلیها شده است . مثلا ساغر زن آبتین، پسر عمه شکوه یکبار خواست از خودش ابتکار در کند و کتاب دیوان شمس پسر عمه آبتین را که از همان اول با روزنامه جلد شده بود، جلدش را عوض کند. چون این کتاب یادگار دوران مجردی آبتین بود و ساغر میدانست که آبتین او را خیلی دوست دارد. ولی وختی جلد روزنامهای را باز کرد، دید داخل جلد آن یک پیام عاشقانه نوشته شده و خیلی ناراحت شد. و بیشتر از این ناراحت شد که دید آن پیام را یکی از دوستان خودش در دوران مجردی برای آبتین نوشته بود و همین باعث شد که زندگی آنها از هم بپاشد و الان که من دارم این انشا را برایتان میخوانم آبتین دارد هر ماه یک سکهی یک میلیون و خوردهای به ساغر میدهد.
و دربارهی کتاب این را هم باید بگویم که کتاب نقش مهمی در زندگانی همه ما بازی میکند مخصوصا در خانهی ما. چون کتاب تقریبا هر روز ما را از خطر مرگ نجات میدهد . چون مادرم هر روز به یکی از صفحات داخل کتاب که در آن دستور پخت یک غذای رویایی با یک دسر ماورایی وجود دارد مراجعه میکند و سعی میکند آن را برایمان بپزد. ولی بعد از ساعتها کلنجار رفتن با «مواد لازم» وقتی ناامید میشود به صفحهی اول کتاب برمیگردد و با درست کردن یک املت فضایی همهی ما را خوشحال میکند و از خطر مرگ نجاتمان میدهد.
و البته من از بابایم چیزهای زیادی دربارهی کتاب یاد گرفتم. من فهمیدم بابایم همیشه میداند چه کتابی میخواهد. برای همین هم همیشه حضور ذهن دارد. مثلا همین دیشب که داشتم انشا مینوشتم به من گفت: «میبینی مملی؟ اگر یک کتاب قرمز رنگ وزیری با ضخامت 5 سانتیمتر بخرم دیگه همهچی درست میشه و قسمت بالای دکورمون خیلی قشنگ میشه.» و بابایم همیشه از کتابهایش به شایستگی محافظت میکند. و وقتی برای کتابخانهاش کتابی را میخرد، نمیگذارد کسی به آن دست بزند و حتی آن را ورق بزند و آن را در کتابخانهاش میگذارد.
و من فهمیدهام که یکی از علتهایی که باعث میشود کتابها تند تند گران بشوند این است که تجارت کاغذ به دست مافیاست. و البته به نظر من در کشوری که همه چیز مثل مرغ، تخممرغ، مسکن، سکه، ارز و دلار به دست مافیاست، بهتر است کاغذ هم بهدست آنها باشد و من از این انشا نتیجه میگیرم که اگر هر ایرانی به جای دیدن «عشق ممنوعه» و «ایزل» و «حریم سلطان» کتاب میخواند، الان وضعمان بهتر بود.
.
.
انشا در مورد کتاب و کتاب خوانی
.
انشا شماره سه
کتاب دوست خوب من و تو ، چه همدم خوبی در لحظه تنهایی و چهره آشنایی در دیار غربت همسایه مهربانی که هیچ دیواری خانه تو را از او جدا نمی کند.
مهمان ناخوانده ای است که هر گاه بخواهی دعوت تو را می پذیرد!
ظرفی است لبریز از علم و ظرافت، کاسه ای است سرشار از شادی و غم، شوخی. جدی
خوشا به حالش که می توان آن را در خورجین نهاد و با خود به همه جا برد خوشا به حالش که میتوان آن را در دامن ریخت.
آیا شنیده ای که درختی هیچگاه خشک نشود و برگهایش در پاییزی نریزد؟ و میوه ای که هیچ گاه نپوسد چه دوستی است که هر چه بخواهی به تو می دهد از زندگان و مردگان با تو سخن می گوید. اگر بر او خشمگین شوی بر تو خشم نمی گیرد و اگر بر سرش فریاد بکشی لب فرو می بندد و دم بر نمی آورد.
کتابها مثل آدمها هستند
بعضی کتابها دو لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند
بعضی از کتابها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم
بعضی از کتابها تنبل هستند و بعضی از کتابها زیاد می خوابند و همیشه خمیازه می کشند
بعضی از کتابها شاگرد اول می شوند و جایزه می گیرند و بعضی مردود می شوند و تجدید
بعضی از کتابها تقلّب می کنند و بعضی از کتابها دزدی می کنند
بعضی از کتابها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی از آنها نمی گذارند
بعضی از کتابها هر چیز که دارند از دیگران گرفته اند و بعضی از کتابها به دیگران می بخشند
بعضی از کتابها فقیرند
بعضی از کتابها گدایی می کنند
بعضی از کتابها پر حرفند ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی از کتابها، ساکت و آرامند ولی یک عالمه حرف نگفته در دل دارند
بعضی از کتابها بیمارند و بعضی از کتابها تب دارند و هزیان می گویند
بعضی از کتابها را باید به بیمارستان برد تا معالجه شوند
بعضی از کتابها کودکانه و لوس حرف میزنند ولی بعضی از کتابها فقط غر می زنند و نصیحت می کنند
بعضی از کتابها دو قلویی چند قلو هستند و بعضی از کتابها پیش از تولید می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند
بعضی از کتابها سیاه پوست اند و بعضی سفید پوست و بعضی زرد پوست یا سرخ پوست انند
بعضی از کتابها به رنگ پوست خود افتخار می کنند و رنگ دیگران را مسخره می کنند
بعضی از کتابها آنقدر خاکی اند و حرفهای خاکی می زنند که آدم را به یاد آفرینش از خاک می ندازند
بعضی از کتابها حرفهای بی محتوا می زنند و باید دهانشان را گل گرفت
بعضی از کتابها همانند اسم خود صادق هستند
بعضی از کتابها ترسو هستند و زیر کتابهای دیگر مخفی می شوند
بعضی از کتابها آنقدر تکون می خورند و کتابهایی که روی آنها قرار گرفته را می اندازند تا خودی نشان دهند
بعضی از کتابها مثل رنگ پوستشان سیاه بخت اند و بعضی مانند رنگ پوست بخت اند
کتابها را تنها نگذارید و آنها مثل همیشه بوسه بر دستانتان می زنند.
.