بیوگرافی امیر علی دانایی
امیرعلی دانایی Amirali Danaei بازیگری که یک شبه مشهور شد متولد ۲۴ دی ماه ۱۳۵۹ در تهران (قد :۱۸۸) فارغ التحصیل رشته مهندسی صنایع از دانشگاه آزاد اسلامی تهران است، پدرش پزشک متخصص می باشد، دانایی مدل معروفی هست که از بازیکنی فوتبال تیم استقلال حالا به بازیگری رسیده است.
از کودکی علاقه شدیدی به فوتبال داشتم از نوجوانی تا ۲۳ سالگی فوتبالیست حرفه ای و شاگرد آقای پرویز ابوطالب بودم و یک دوره تیم ملی نوجوانان و یک دوره تیم ملی جوانان دعوت شدم. همینطور بازیکن تیم امید استقلال بودم و با خیلی از بازیکنانی که الان دارند در این تیم بازی می کنند در آن تیم همبازی بودیم متاسفانه آسیب دیدگی زانو برایم پیش آمد و منجر به این شدکه دیگر فوتبال بازی نکنم مهاجرت به پاریس بعد از اینکه فوتبال را کنار گذاشتم به فرانسه رفتم چون خانواده پدری ام پاریس هستند رفتم که بمانم و حتی تو این فکر بودم که بعد به آمریکا بروم. ۴ ماه در پاریس بودم و بزرگترین تحول زندگی ام آنجا برایم اتفاق افتاد. آنجا احساس کردم که این کار من یک جورفرار کردن است. شب ها شروع به نوشتن کردم. هنوز هم آن نوشته ها را دارم. می نوشتم و در آن نوشته ها با خدای خودم حرف می زدم. بر اساس توانایی هایی که داشتم یکسری اهداف در ذهنم شکل گرفت.
شروع مدلینگ یک روز بعد از بازگشت به ایران و تموم کردن دانشگاه، سر خیابان گاندی چشمم به بیلبورد «ایکات» افتاد، همان لحظه به خودم گفتم من می روم روی این بیلبورد همان موقع به آرایشگاه رفتم و گفتم موهایم را کوتاه کن. کمتر از ۴ ماه بعد من روی بیلبورد «ایکات» بودم نحوی ورود به مدلینگ زنگ زدم ۱۱۸ و تلفن دفتر «ایکات» را گرفتم و در تماسی که با دفتر «ایکات» داشتم گفتم که کار مدلینگ می کنم و عکس هایم را برایشان فرستادم. آنها هم گفتند بفرست و راستش خیلی هم جدی نگرفتند. آن موقع سر «ایکات» دعوا بود و همه می خواستند از بیلبوردهای تبلیغاتی آن سردربیاورند. سه روز بعد از اینکه عکس هایم را فرستادم زنگ زدند و قرار جلسه ای حضوری گذاشتند صحبت کردیم و گفتند یکسری عکاسی کنیم، من هم قبول کردم.
عکاسی کردیم. دو روز بعد از عکاسی قرارداد بستیم و از ۱۰ روز بعد از قراردادمان تا دو سال و نیم بیلبورد «ایکات» عکس های من بود شروع بازیگری آشنایی من با مهرجویی به «سنتوری» بر می گردد آقای شریفی نیا مرا به ایشان معرفی کرده بود. قرار بود نقش رادان را بازی کنم، اما یک کاراکتر معتاد چیزی نبود که من در آن زمان بتوانم از عهده اش بر بیایم. سه ماه بعد توسط آقای شریفی نیا به آقای دری معرفی شدم. ایشان یک ساعت مرا دید و با من حرف زد. بعد یک کت و شلوار پوشیدم تا در شمایل یک مرد کلاسیک هم دیده شوم و بعد برای نقش اول سریال «کلاه پهلوی» انتخاب شدم.
مصاحبه جالب و خواندنی امیرعلی دانایی از زندگی خصوصی شروع از اوج چطور به نظرتان می رسد، آسان؟ سخت؟ این پاسخی است که امیر علی دانایی بازیگر نقش اول سریال «کلاه پهلوی» باید بدهد. جوانی که می تواند ادعا کند همه ایران او را دیده اند. بیش از یک سال هر روز وقتی از خانه بیرون می رفتیم، در مسیر کار، عصرها در ترافیک، صبح، ظهر، شب، در اتوبان، خیابان و جاده و میدان های اصلی و خلاصه همیشه و همه جا تصویر او روی بیشتر بیلبوردهای شهرها بود. از شمال تا جنوب تصویر جوان خوش قیافه، ساده، و خندان با دندان های ردیف سفید و براق در تبلیغ رویال. طولی نکشید که این مدل جوان را روی صفحه نقره ای تلویزیون دیدیم در نقش اصلی یکی از بزرگترین و مهمترین پروژه های تاریخی تلویزیون بعد از انقلاب، خیلی ها دوست دارند او را بیشتر بشناسند و بدانند از کجا آمده و پیش از این چه می کرده. ما هم بهتان وعده می دهیم از خواندن و گفت و گوی تماشا با این بازیگر جوان سورپرایز می شوید. او حرف های شنیدنی درباره تجربیات متفاوت و مختلفش دارد که صمیمانه آنها را با شما در میان گذاشت.
با تماشا همراه باشید: می دانم که خوانندگان تماشا دوست دارند قبل از هر چیز بیشتر از پیشینه شما بدانند. کمی از خانواده تان و فضایی که شما را به این سمت هدایت کرد، بگویید. چه شد که سر از دنیای بازیگری درآوردید؟ – مرحوم پدرم پزشک متخصص بودند و فکر می کنم همین تا حدودی فضا و محیط خانواده ام را مشخص می کند. از کودکی علاقه شدیدی به فوتبال داشتم و از نوجوانی تا ۲۳ سالگی فوتبالیست حرفه ای و شاگرد آقای پرویز ابوطالب بودم و یک دوره تیم ملی نوجوانان و یک دوره تیم ملی جوانان دعوت شدم. همینطور بازیکن تیم امید استقلال بودم و با خیلی از بازیکنانی که الان دارند در این تیم بازی می کنند در آن تیم همبازی بودیم اما متاسفانه آسیب دیدگی زانو برایم پیش آمد و منجر به این شدکه دیگر فوتبال بازی نکنم. پیش از اینکه این تصمیم را بگیرم، ۳، ۴ بار دانشگاه قبول شده بودم اما نرفته بودم ون دنبال فوتبال بودم و فوتبال برایم اولویت داشت. مرحوم پدرم همیشه از این موضوع ناراضی بودندو خیلی روی تحصیلات دانشگاهی حساسیت داشتند.
بعد از اینکه فوتبال را کنار گذاشتم حال خوبی نداشتم و ناراحت بودم. بی اندازه فوتبال را دوست داشتم و کسانی هم که بازی ام را دیده بودنداعتقاد داشتند می توانم فوتبالیست خیلی خوبی بشوم. بعضی وقت ها چیزهایی که ما می خواهیم خدا برایمان نمی خواهد و تقدیر دیگری برایمان در نظر گرفته است. بعد از اینکه فوتبال را کنار گذاشتم به فرانسه رفتم چون خانواده پدری ام پاریس هستند؛ رفتم که بمانم و حتی تو این فکر بودم که بعد به آمریکا بروم. ۴ ماه در پاریس بودم و بزرگترین تحول زندگی ام آنجا برایم اتفاق افتاد. آنجا احساس کردم که این کار من یک جورفرار کردن است.
شب ها شروع به نوشتن کردم. هنوز هم آن نوشته ها را دارم. می نوشتم و در آن نوشته ها با خدای خودم حرف می زدم. بر اساس توانایی هایی که داشتم یکسری اهداف در ذهنم شکل گرفت. مثل مدل شدن؟ – من پیش از آن هم در ۱۸ سالگی برای برند «کاسیو» کار مدلینگ کرده بودم. آن زمان کار تبلیغاتی هنوز به این شکل نبودو حتی تبلیغات روی بیلبوردها چندان متداول نشده بود. با تکیه بر همین سابقه می دانستم که زمینه کار مدلینگ در من هست، بنابراین تصمیم گرفتم بر اساس توانایی هایم وارد مسیری شوم که بتوانم روی پای خودم بایستم.
من اعتقادم بر این است که خداوند به هر کدام از بنده هایش یکسری توانایی ها و استعدادها را داده منتها با توجه به اینکه من در دوران مدرسه محصل خوبی بودم و نمره هایم خوب بود، احساس کردم از این بخش از توانایی ام که خدا به من داده، آن استفاده لازم را نکرده ام پس تصمیم گرفتم برگردم و در اولین قدم بدهی خودم را به این توانایی و نعمت هایی که خدا به من داده پس راهم و ادامه مسیرم را مشخص کنم ولی همان موقع در یادداشت هایم نوشتم که به ایران برمی گردم و زانویم را عمل میکنم، درس می خوانم و در کنکور قبول می شوم و به دانشگاه می روم، بعد دوباره تمرین می کنم ببینم می توانم به فوتبال برگردم یا نه؟ بعد از آن هم وارد دنیای مدلینگ و سینما شدم.
چرا سینما؟
– این بیشتر برمی گشت به اینکه دنبال این بودم مسیری را بروم که این مسیر بر اساس توانایی هایم باشد. به هر حال در زمینه سینما و تصویر، ظاهر یکی از فاکتورهای مهم است. من به خودم نگاه کردم و دیدم من منهای حمایت خانواده چه کاری می توانم انجام بدهم. یعنی علاقه خاصی به فیلم و سینما نداشتید و بر اساس اینکه ظاهر خوبی دارید این حرفه را انتخاب کردید؟ – صددرصد علاقه داشتم، مگر می شود علاقه نداشته باشم؟! از بچگی خیلی فیلم دیدن را دوست داشتم؛ همه فیلم های ایرانی را می دیدم. عاشق فردین بودم که هنرپیشه مورد علاقه من، او بود؛ برعکس همه که می گویند بهروز وثوقی. نه اینکه بگویم بهروز وثوقی را دوست ندارم اما به نظر من فردین اصلا به همه لحاظ یک ماجرای دیگر در تاریخ سینمای ایران است. درست است الان به خیلی از فیلم هایی که او بازی کرده آبگوشتی می گویند ولی همان فیلم ها را همین بازیگران امروز ما به راحتی نمی توانند بازی کنند. البته منظورم توهین به دیگران نیست، می خواهم توان بازیگری فردین را بگویم. پس بالاخره از فرنگ که برگشتید با کدام هدفتان استارت زدید؟ – سال ۲۰۰۲ از فرانسه به ایران برگشتم و همه آنچه نوشته بودم را یکی یکی انجام دادم؛ شب تولدم (۲۴ دی)، زانویم را عمل کردم. بعد از ۱۵ بهمن درس خواندن برای کنکور را شروع کردم. پنج سال بود دیپلم گرفته بودم ودر این مدت از فضای درس کاملا دور بودم. بعضی اطرافیانم می خندیدند و می گفتند، مگر ممکن است تو قبول شوی، بعد از پنج سال دوری از درس و کتاب ۳، ۴ ماه مانده به کنکور شروع به درس خواندن کردی این همه از اول سال درس خواندن باز هم شانسی ندارند. خوش بین ترین آدم ها مثل پدر و مادرم می گفتند حالا اگر امسال نشد سال بعد ولی از لحظه ای که من پای درس و کتاب هایم نشستم به تنها چیزی که فکر نکردم این بود که ممکن است قبول نشوم. با خودم گفتم باید همه تلاشم را بکنم و می دانستم امکان ندارد تلاش کنم و خدا جوابم را ندهد. فقط ۳ ماه ونیم وقت داشتم و حداقل روزی ۱۵ ساعت درس می خواندم. یکسری معلم هم برای کمک و تست زدن گرفتم. سر جلسه کنکور که نشستم گفتم خدایا من همه تلاشم را کرده ام بقیه اش دیگر تو کمکم کن و قبول شدم.
چه رشته ای خواندید؟
– مهندسی صنایع دانشگاه آزاد تهران – جنوب. بعد از آن سراغ هدف بعدی ام یعنی مدلینگ رفتم. خوب یادم است آن موقع تازه بازار بیلبوردهای داخلی داغ شده بودو بازیگران سینما برای بندهایی مثل «ایکات» به عنوان مدل کار تبلیغاتی می کردند. یک روز سر خیابان گاندی چشمم به بیلبورد «ایکات» افتاد، همان لحظه به خودم گفتم من می روم روی این بیلبورد. همان موقع به آرایشگاه رفتم و گفتم موهایم را کوتاه کن. کمتر از ۴ ماه بعد من روی بیلبورد «ایکات» بودم. چه کار کردید که به این سرعت به هدفتان رسیدید؟ – زنگ زدم ۱۱۸ و تلفن دفتر «ایکات» را گرفتم و در تماسی که با دفتر «ایکات» داشتم گفتم که کار مدلینگ می کنم و عکس هایم را برایشان فرستادم. آنها هم گفتند بفرست و راستش خیلی هم جدی نگرفتند. آن موقع سر «ایکات» دعوا بود و همه می خواستند از بیلبوردهای تبلیغاتی آن سردربیاورند. سه روز بعد از اینکه عکس هایم را فرستادم زنگ زدند و قرار جلسه ای حضوری گذاشتند. صحبت کردیم و گفتند یکسری عکاسی کنیم، من هم قبول کردم. عکاسی کردیم. دو روز بعد از عکاسی قرارداد بستیم و از ۱۰ روز بعد از قراردادمان تا دو سال و نیم بیلبورد «ایکات» عکس های من بود. هدف بعدی ام بازیگری بود. چند نفر از کارگردانان بسیار مطرح سینما را ملاقات کردم البته فقط در همین حد یعنی هیچ دفتر سینمایی نرفتم، صرفا فقط همدیگر را ملاقات کردیم.
چطوری این آدم ها را پیدا می کردید و با آنها قرار ملاقات می گذاشتید؟ شما با آنها تماس می گرفتید؟
– از طریق دوستان مشترک، خیلی عادی از همه آنها هم بازخورد مثبت گرفتم. از همان زمان یک نکته برایم مشخص بود. نمی خواستم حالا چون کار مدلینگ کرده ام و روی بیلبوردها بودم صرفا به خاطر ظاهرم وارد این حوزه شوم و بخواهم از این فیلم های ضعیف که خیلی ها بازی می کنند، بازی کنم. خیلی هم کار ساده ای بود. یعنی به هر دفتر سینمایی که از این دست فیلم ها می سازند، می رفتم به راحتی نقش اول یک فیلم ضعیف می شدم اما با خودم عهد کردم فیلمی را بازی کنم که به عنوان یک بازیگر کار اولی برای هیچ کس تا امروز در سینمای ایران اتفاق نیفتاده باشد. هم نقش اول باشم، هم کاری آبرومند و باارزش باشد. هم کارگردان خوب باشد و هم پول بگیرم. این آخری خیلی برایم مهم بود چون نمی خواستم ۵ سال بعد مردم بگویند این یا پول داده یا پول نگرفته. می خواستم با همه متفاوت باشم و پی خانه ام محکم باشد. امروز که به عقب برمی گردم می بینم که خیلی کار سختی بوده. یک لحظه هم به نشدن فکر نکردم چون من پایم را در کارهایی که بدانم توانایی اش را ندارم نمی گذارم و دنبال آن چیزهایی می روم که می دانم می توانم از پس شان بربیایم پس نشد برایم معنایی ندارد و این اتفاق افتاد.