اشعار کوتاه برای متولدین آذر ماه
روز آذر ماه
شاعر ایمان اسماعیلی
پاییز است و قت دل تنگی
و دلتنگی بهانه نمی خواهد تا یاد کند از آنکس که مهری بر دلش باشد
و حق صحبتی بینشان
ای نا اشنا که بوی آشنا میدهی
دستهای دوستیت را برای دستانم هدیه کن
بودنت برایم دلگرمی است
کمی پیش آی اگر کلبه تنهاییم برایت دلگرم است
لحظه ها لحظهای عاشقانه است وقتی
دست در باد خزان جاری میشوم
در رقص برگهای چنار
تا آرام آرام در سکوت برکه شاعر شوم
یادر رهگذر کوچه باغها به انتظارت بنشینم
انارها ترک بر میدارند در تلالوی دل انگیز …
.
آخرین کار ماه
شاعر مهناز بحروجی
ماه آذر
ماه آخر
پاییز سر آمد
با آمدن آذر
جمع کروم جوجه هایم
می شمارم ز اول تا به آخر
سرانجام همه کار ها
آری
این است کار آخر …
.
ماه
شاعر فرشته خدابخشی چر مهینی
امروز روز هلالم
“””””””””””””””””””
امروز ماه نو شد .
جنب و جو شی در کون و مکان جاریست
امروز روز عطش آ ینه ها ست
امروز ماه نو با ماه کهنه در جدال است
اروز روز رقص رستا خیز پر وا نه هاست
امروز قفس شیشه ایی زمان
ترک برداشته و در کشمکش وجودم
شیر خون داغ زمین جا ریست
امروز من
به افسا نه های سلاطین …
.
ماه ِ بی تاب
شاعر سمیراوکیلی
آذر وَ صدای خش خش برگ های خیابان
یک دل سیر قدم زدن های زیر باران
آذر وَ نگاه خسته اش به غروب خورشید
وَ دلی که زخم خورده است از مرد آبان
آذر ، دوبال رهایی وَ شعر سقوط
وَ دختری نشسته در التهاب سکوت
وَ دختری کز کرده گوشه یک کافه
می مکد خون دل ازاین دنیاای برهوت !
شلاق های پیاپی ِ مرگ ، بی رمق شدنش
پشت سیگار آه کشیدن از شدت درد
آذر می شود که قلم گیرد ، بنویسد
درون فال قهوه نگاهِ بی تفاوت و سرد!
فریاد ها نشسته در چشمان مشکی اش
بکارت پاره از افکار …
.
آذر
شاعر امیر اسماعیل زاده(اسیر سرنوشت)
پاییز قشنگ و زیبا
ماه آذر مگه چی داشت
که اونو سپردی تو باز
به دل زمستون سرد
ماه آذر خیلی زیباست، اما تو دادی به سرما
که بگیری انتقامت از همون گرمای پارسال
ماه آذر، ماه دوست داشتنی من بود
تنها ماهی بود که همه وجودم رو خوب میفهمید
تنها ماهی که،
منو با زمستون آشنا میکرد.
تنها ماهی که زندگی رو به من هدیه داد.
تنها ماهی که،
مرا فهمید
مرا درک کرد
مرا امیدوار کرد
مرا از مرگ نجات داد
مرا از ترس درونی حفظ کرد
مرا عاشق زندگی کرد.
تنها ماهی که از …
.
اینجا همیشه حادثه ای هست پا به ماه
شاعر اسماعیل زارع(ساحل)
شب را ورق بزن تو بیا پا به پای ماه
در لا به لای بغض نفس های بی پناه
تنها نشسته توی خیابان بی کسی
خطی کشیده روی لبش قطره های آه
دستان سرد کودک بی سرپرست شهر
خط چین گریه می شود و میزبان راه
شهری که توی خواب خودش ضجه می زند
همراه نبض هق هق چشمان بی گناه
در انزوای نیمه ی شبها بدون شک
اینجا همیشه حادثه ای هست پا به ماه
حالا که نبض حادثه ها را گرفته ایم
شب را ورق بزن تو بیا پا به پای ماه
۷ آذر ماه 1387 اسماعیل زارع
…
.
بیستم آذر 91
شاعر حمید اسدی
و من اورا
همین امروز
روزی از یک ماه آذر
ماه خون و اخگر و آتش
دوباره بیستم آمد ولی بازهم او را
ستایش میکنم در بین این آوارگی هایم
ستایش میکنم
در میان مردم پست و فرومایه
بی تفاوتهایی از جنس گذر کردن
از کنار اینهمه آوار بگذشتن
اینهمه بیدادگاهِ بی عدالت
اینهمه مرگ وکفن هایی که
نسیه می آرند
برای خود
و حتی بهتر از خود
پاره ی تن
دختر نیکوسرشتِ پاک و بی آلایش این خاک
که حتی یک نسیمی هم نمیساید
تن نیلوفرینش را
آری
و من او را
بازهم ستایش میکن …
.
آذر است آذر
شاعر محسن نادریان نژاد
آذر است آذر
مرده ها بی جان
زنده ها نالان
چشم ها گریان
مملکت ویران
زندگانی سخت
آذر است آذر
ذهن ها پاک است
شور شیرین در دل دوشیزگان مُردست
زور و غیرت در درون پاک بازان نیست
آذر است آذر
ماهِ نحصِ فصلِ سردِ برگ ریزان
گستره ،سرما،سرها در گریبان
تنفس در هوایش ،سخت ،بر تنهای بی جان
دزد ها در رتبه ای بالا سوار مرکبی جزء اَمیران و وزیران
آذر است آذر
فصل ثابت ماندن رشد گیاهان
فصل لختی آمده در زیر برف و باد و بوران،در دیر ف …
.
ماه است
مصمم و آ رام
بدون دغد دغه
از مادرم خدا حافظی کر دم
و تا انتهای خا نه خدا
عزم سفر کرد
.
گرمای آذر
شاعر ساغر مقدم
تو ان گرمای صبح سرد آذر ماه من هستی
نبودت میشود سرمای سختی بر تن و جانم
حظورت انچنان گرم است و پر مهر است
که شعله میکشد قلبم حرارت میشود جانم …
.
آذر
شاعر حامد محمد نژاد کمالی
ائ همه خوبی تو نهاده در سادگی
جانان من ،هم صحبت شب های بیگانگی
ای که شبم با تو گرفت روشنی
که ماه ها گذشت و
آذر در من گرفت معنای عاشقی
مهربانی و سادگی و بچگی هایت همه از جانانگی
جانانم شدی و در دل محکوم به جاودانگی
در نظر آذر ماه مهربانی و عطوفت و دلدادگی
چون در درون دارد همچو تو دردانه ای
تو آن ماه من در شب های تاریکی
خورشیدم در روز های سرد و تاریک ،ابری
همیشه در قلب و یاد و فکر و ذهنی
ای عشق پر از دیوانگی …
.
جسمت برای او
شاعر ندا(شمیم)
جسمت، برای او
شب از ره رسیده، تو از من جدایی
در آغوش یارت، ز غم ها رهایی
شب از ره رسیده، و من بیقرارم
پرم از حسادت، و بی تاب و زارم
تو در بستری گرم، خزیدی کنارش
به بطن زمستان، تو هستی بهارش
ولی من نشسته ام، به کنج اتاقم
ز قلبم برفتـه، همه اشـتیاقم
دل صاف و پاکم، سیه گشته اکنون
ز حس حسادت، دلم گشته پر خون
و من دانم اکنون، تو می بوسی او را
لب و دست و چشم و، دهان و گلو را
و تو می نوازی، سر و موی یارت
تو گرمی ز هرم وجود نگارت…
ندانی که اکنون، …
.
مانیا
شاعر غیاث الدین مشائی
مانیا آمد و با آمدنش
آتش خفته به خاکستر شعرم به فلک شعله کشید
گل احساس مرا آبی داد
غنچه های دل من باز شکفت
شاخه های دل من آسمانی شد و تا چشمهء خورشید رسید
ریشه در نرمی احساس دواند
بر سر چشمهء سعدی ، گلویی تر کرد
با زلال غزل خواجه شیراز وضویی بگرفت
و به مهراب غزلهای پر از معنی مولانا سجده بر خاک نهاد
سوره های غزل حافظ را به شیوایی شعر طاهر خواند
چو سنائی به ثنا گویی حق لب بگشود
چون شکوه سخن فردوسی ز رکوعش برخاست
و قنوتش را به شورانگیزی شعر …
.
رفتگر
شاعر بهنام عزت نژاد
خداوندا تو می دانی چه زجری می کشد مردی
که دستانش تهی از نان باران است
تو می دانی در این سرمای جان فرسا
که می لرزاندت بر تن تمام استخوانها را
کسی جز این تن پوسیده از محنت
درون کوچه هایت نیست
که سرما می زند سیلی
به سختی روی گلها را
و اینک در پس این کوچه های سرد
صدای خش خش جارو
سکوت کوچه ها را می نوردد سخت
و اینک رفتگر می داند این جارو
بسان آخرین نوری است
که می تابد به زیر حجمی از آوار
وامید به فردا را
صدای خش خشش پاینده می دارد
ولیکن س …