مارقین چه کسانی بودند؟
ناکثین، قاسطین، مارقین چه کسانی هستند؟
و ثالثاً: امیرالمؤمنین به طور خصوص از جانب پیغمبر(ص) مأمور بوده است که با این سه فرقه به نام «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» بجنگد چنانکه در خطبه «قاصعه» میفرماید:
الا و قد قطعتم قید الاسلام و عطلتم حدوده و امتم احکامه الا و قد امرنی الله بقتال اهل البغی و النکث و الفساد فی الارض فاما الناکثون فقد قاتلت، و اما القاسطون فقد جاهدت و اما المارقه فقد دوخت. و اما شیطان الردهه فقد کفیته بصعقه سمعت لها وجبه قلبه ورجه صدره و بقیت بقیه من اهل البغی. و لئن اذن الله فی الکره علیهم لادیلن منهم الا ما یتشذر فی اطراف البلاد تشذُراً الخطبه.
امیرالمؤمنین علیه السلام در این کلام خود به آن مردم پیمان شکن با عتاب و سرزنش میفرماید:
آگاه باشید که شماها رشته اسلام را از هم گسیختید و حدودهای شرعی را تعطیل کردید و نگذاشتید که آنها اجرا گردد، و بدانید که خداوند مرا امر فرموده که با ستمگران و پیمانشکنان و تباهکاران روی زمین بجنگم.
پس با «ناکثین» یعنی با آن پیمان شکنان «اصحاب جنگ جمل» که طلحه و زبیر و پیروانشان باشد (که بیعت خودشان را با امیرالمؤمنین شکستند) جنگیدم.
و نیز با «قاسطین» (یعنی اهل ظلم و ستم که لشگر شام و از طرف معاویه اعزام شده بودند) جهاد کردم.
و نیز با «مارقین» (یعنی آن کسانی که از دین بیرون رفتند که خوارج نهروان باشد) جنگیده و خوارشان کردم.
و اما «شیطان ردهه» که یکی از رؤسای خوارج نهروان معروف به «ذوالثدیه» باشد به سبب «صعقه» صدای مهیبی کشته شد که آن حضرت فرموده من فریاد تپش قلب و لرزش سینهاش را میشنیدم.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه ذیل خطبه فوق ج 3 ص 245 مینویسد:
قد ثبت عن النبی صلی الله علیه و آله انه قال له علیه السلام: ستقاتل بعدى الناکثین ، و القاسطین و المارقین، فکان الناکثون اصحاب الجمل لانهم نکثوا بیعته علیه السلام، و کان القاسطون اهل الشام بصفین، و کان المارقون الخوارج فی النهروان، و فی الفرق الثلاث قال الله تعالی: «فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا ینکُثُ عَلَى نَفْسِهِ» [344] «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً». [345]
و قال النبی صلی الله علیه و آله یخرج من ضئضیء هذا قومٌ یمرقون من الذین کما یمرق السهم من الرمیه ینظر احدکم فی النصل فلایجد شیئاً فینظر فی الفوق فلایجد شیئاً سبق الفرث و الدم [346] و هذا الخبر من اعلام نبوته صلی الله علیه و آله و من احباره المفصله بالغیوب.
بابویهی: آقای نوبختی ابن ابی الحدید ذیل این خطبه درباره جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام با این سه فرقه نامبرده حدیثی از پیغمبر(ص) نقل نموده است که آن حضرت به علی ابن ابیطالب فرموده تو بعد از من با «ناکثین و قاسطین و مارقین» جنگ خواهی نمود، و نیز درباره خوارج نهروان حدیث جالب دیگری نقل کرده که آن حضرت خبر از مرتد و بیدین شدن این دسته داده است که این اطلاع از غیب، خود از علائم بزرگ پیامبری آن حضرت میباشد.
نوبختی: آقای بابویهی من از شما کمال تشکر را دارم که اشکال مرا برطرف نمودید و از نگرانی درآوردید و برای اینجانب واضح گردید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با این سه فرقه از مسلمین میجنگید و کشتن آنان را واجب میدانست. اکنون از شما خواهشمندم که این احسانتان را به مرحله اتمام برسانید و کیفیّت جنگ با خوارج را هر چند به طور اختصار باشد برای ما بیان نمایید.
بابویهی: آقای نوبختی من در خدمت شما هستم و ترجمه این واقعه را از کامل ابن اثیر همان جلد نامبرده به طور فشرده به عرضتان میرسانم پس به گفتار ذیل توجه کنید:
ابن اثیر مینویسد پس از آنکه عدهای از اهل بصره به خوارجیهای نهروان ملحق شدند، برخورد کردند به مردی که زنی را بر الاغی سوار کرده و میبَرد، او را نهیب زده و برگرداندند و از او پرسیدند تو کیستی؟ جواب داد من عبدالله پسر جناب هستم که از اصحاب رسول الله بوده پس او را امان داده و از او درخواست حدیثی نمودند، عبدالله گفت پدرم گفت از پیغمبر شنیدم که میفرمود فتنهای برپا میشود که دلهای مردم در آن وقت می میرد همان طوری که بدنها میمیرد و شبانگاه شخص مؤمن است ولی صبح میکند در حالی که کافر شده است و برعکس افرادی صبحگاه کافر هستند و چون شب میشود مؤمن میگردند. این گروه از شنیدن این حدیث ناراحت شدند.
سپس سؤالهایی پی در پی از او نموده، تا آنکه از او پرسیدند تو درباره علی بن ابیطالب نظرت چیست؟ عبدالله جواب داد: علی(ع) مردیست که از شماها به خدا داناتر است، و بهتر دین خود را نگاه میدارد و بینایی او نافذ و مؤثرتر میباشد.
نهروانیها چون این گفتار را از او شنیدند به او گفتند تو شخصی هستی هواپرست و ما تو را طوری میکشیم که هیچ کس را آن گونه نکشته باشیم، پس شانههای او را بستند و سر او را بریدند و بعد از او آن زن را که حامله بود آورده و شکم او را دریدند و نیز از قبیله طییء سه نفر زن را به قتل رساندند. و چون خبر کشتن عبدالله به علی بن ابیطالب رسید مردی را به نام «حرث بن مرّه عبدی» به جناب ایشان فرستاده تا جریان را از نزدیک بررسی کرده و به آن حضرت گزارش دهد، و چون حرث به آنان نزدیک شد او را نیز دستگیر نموده و به قتل رساندند.
هنگامی که این واقعه رخ داد و اصحاب از ان مطلع شدند، از امیرالمؤمنین خواستار شدند که لشگر را اعزام نماید تا با نهروانیان بجنگند و پس از ایشان با لشگر شام.
امیرالمؤمنین بنا را بر خروج گذارده و حرکت نمود، در بین راه منجّمی به نام «مسافر بن عفیف ازدی» به آن حضرت برخورد کرده گفت: در فلان ساعت از روز حرکت نمایید و گرنه خود و اصحابت زیان فراوانی خواهید دید، امیرالمؤمنین با او مخالفت نموده و در همان ساعتی که از آن نهی نموده بود حرکت کرد ـ و چون از جنگ نهروان فارغ گردید، حمد و ثناء خدا را به جا آورد و فرمود اگر من در آن ساعتی که منجّم گفته بود حرکت میکردم، افراد نادان میگفتند چن علی به دستور منجم رفتار کرد، پیروز گردید. ـ و کسی را به جانب نهروانیها فرستاد که به ایشان بگوید قاتلین عبدالله بن خباب را به ما تحویل بدهید تا از آنان تقاصّ بگیریم.
آن گروه در جواب گفتند: ما همگی او را کشتهایم و ریختن خون شماها را هم حلال میدانیم.
قیس پس سعد بن عباده (از اصحاب امیرالمؤمنین به جانب نهروانیها رفت و آنان را موعظه نمود و گفت: ای بندگان خدا آن قاتلین عبدالله را به ما تحویل دهید و داخل شوید در آنچه ما داخل میباشیم (که ولایت علی بن ابیطالب باشد) و بیایید با همدیگر به جنگ دشمنان خود «لشگر شام» برویم و آگاه باشید که رَوِش خطرناکی را در پیش گرفتهاید که از طرفی ما را مشرک میدانید و از طرفی مسلمین را میکُشید.
در این میان «عبدالله بن شجره سلمی» از خوارجیها در جواب قیس گفت: حق برای ما واضح شده است ما دیگر پیرو شماها نخواهیم شد. و پس از سعد ابو ایوب انصاری نیز با ایشان روبرو گردیده و خطابهای خواند و هر قدر آنان را موعظه و نصیحت نمود سودی نبخشید.
سپس امیرالمؤمنین علیه السلام با خوارج روبرو گشته و به آنان خطاب نمود و فرمود: ای گروهی که لجاجت و عناد وادارتان به خروج کرده و هوای نفس شما را از حق باز داشته است، و در امر خطرناکی وارد شدهاید، من شما را میترسانم از اینکه صبح کنید در حالتی که امت شما را لعنت کنند، و در میان این نهر و در بین این زمینهای پست و بلند کشته گردید بدون آنکه نزد پروردگارتان حجّت و دلیلی داشته باشید.
من قبلاً شما را از حکومت حَکَمین نهی کردم و به شماها گفتم که این (قرآن به نیزه کردن معاویه) مکر و حیله ایست که به کار بردهاند و این گروه اصحاب دین و قرآن نیستند، ولی شما مرا نافرمانی کردید و اطاعت ننمودید.
(آن گروه در جواب امیرالمؤمنین) گفتند: ما در این عمل خود گناهکار شدیم ولی از آن توبه نمودیم و تو هم باید توبه نمایی تا ما با تو باشیم و گرنه ترا دشمن میداریم و از تو جدا میشویم.
آن حضرت در جواب آنان فرمود: حصبه بر شما ببارد و اَحَدی از شما باقی نماند، آیا بعد از آنکه من ایمان به رسول الله آوردم و با او هجرت کردم و در راه خدا جهاد نمودم، برای خود قائل به کفر شوم تا از آن توبه نمایم و از آنان روی بگردانید و آماده جنگ شد.
و در طرف راست «میمنه» لشکر «حجر بن عدی» و در طرف چپ «میسره» آن «سبث بن ریعی» و بر سواران «ابو ایّوب انصاری» و بر پیادهها «ابو قتاده انصاری» را بگماشت، و در مقابل خوارج نیز بسیج شده، «زید بن حصین» را در میمنه و «شریح عبسی» را در میسره، و بر سواران «حمزه اسدی» و بر پیادگان «حرقوص سعدی» را گماشتند.
امیرالمؤمنین علیه السلام پرچم امان را به دست ابو ایّوب انصاری داد، و او هم به لشگر دشمن اعلام کرد که هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است و هر کس از جنگ دست بردارد و کسی که از میان گروه خارج و به جانب کوفه و یا مدائن رود او نیز در امان خواهد بود، و بعد از آنکه ما قاتلین برادران دینی خود را بگیریم نیازی به ریختن خون شما نداریم.
چون گفتار ابو ایّوب انصاری به آخر رسید، مردی از خوارج به نام «فرو ه بن نوفل اشجعی» گفت: سوگند به خدا من نمیدانم که برای چه چیزی با علی بن ابیطالب(ع) میجنگیم، من صلاح میدانم که برگردم تا تکلیف خود را روشن کنم، پس او با پانصد سوار از میان لشگر خارج شده و به «بند نیجین» و به «دَسکره» برفت [347] و پس از او عدّهای دیگر متفرق گردیده و به سوی کوفه رهسپار شدند که مجموعاً هشت هزار نفر از خوارج از تصمیم خود برگشته و از جنگ کنارهگیری نمودند ولی چهار هزار نفر و اندی از آنان به جای مانده و صفآرایی کرده و آماده رزم شدند.
در این میان علی بن ابیطالب علیه السلام به لشگریان خود امر فرمود که شماها پیش قدم در جنگ نشوید تا آنکه آنها به شما حملهور شوند، پس نهروانیها یورش آوردند، متقابلاً لشگر امیرالمؤمنین بر آنان حمله آورده و ایشان را از پای درآوردند و باقی نماند از آنان مگر نه نفر که فرار کردند و از لشگریان آن حضرت کشته نشد مگر نه نفر، چنانکه به سپاهیان خود قبلاً فرموده بود: «والله لایقتل منکم عشره و لا یسلم منهم عشره».
تفصیل این واقعه از صفّین تا نهروان در تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 141 – 176.